فاطمه افشاری

🧠 همواره برای کشف حقایق و چرایی زندگی به راهنمایی شما دوستان منتقدم نیازمندم...

فاطمه افشاری

🧠 همواره برای کشف حقایق و چرایی زندگی به راهنمایی شما دوستان منتقدم نیازمندم...

نوشته های کوتاه فاطمه افشاری

پیام های کوتاه
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۲۷ مطلب توسط «فاطمه افشاری» ثبت شده است

استاد انتسیکلپدیست و بهرام گور

چهارشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۵:۱۷ ب.ظ | فاطمه افشاری | ۰ نظر

دیروقتی بود با شما سخن نگفته بودیم که مریدکی چند بندی در رسای ما نگاشته بود دیدیم بد نیست جهت به تصویر کشیدن نقدپذیری غیر قابل وصف خودمان این چندبندی که بهرام گور نگاشته‌است را با شما به اشتراک بگذاریم، باشد که وسیله ای باشد برای پیشرفت شما بی‌نوایانِ همواره عاشق و شیفته‌ی استاد عزیزتان، استاد انتسیکلپدیست کبیر!

و چنین گفت بهرام گور: «اوستادی فاضل و چیره قلم همی یافتم انتسیکلپدیست نام و اندر فضائل او همین بس که مریدان و خدم و حشم بسیار دارد و همین که مریدی برای کسب کمالات به برش می شتابد، چند حالت برای او پیش آید؛ یا از فرطِ سنگینیِ نُکَتِ استاد، می هَنگد و کله اش گُر می گیرد و به دارِ فانی می هیچد، که این حادثه دراثر اصطکاک شدیدِ میان نرون های مغزیو چه بسا نخاعیکه لاجرم تامل بر کلام استاد ایجاد می کند_رخ می دهد، بدین صورت که نرون های فرد به همدیگر اتصالی کرده و درپی انفجاری مهیب، جان به جان و جهان آفرین تقدیم می دارد. که این را در ادبیات رایج علمی، سوزش از درون یا درون سوزی گویند.
و یا از ضیقِ گنجایش ذهنی برای ادراک کُنه کلام استاد، سر به بیابان و کویر گذاشته و در درازنای راه، خود به خود از اثرِ سوزِ گرما که طاقتِ شتر را هم می فرساید شعله ور می گردد (تحقیقات نشان داده مصاحبت با استاد نوعی کاتالیزور در بدن می ایجادَد که واکنش با اکسیژن را تسریع کرده و اندکی گرما کافی است تا فرد را به لقاءالله بپیونداند) این را نیز برون سوزی یا سوزش از برون گویند.

سناریوی دِگر این است که استاد لابه لای نُکَتِ سراسر اندرزِ خود، آباء و اجداد مریدان را چنان مورد شفقت قرار می دهد که سوژه مبتلا به برگ ریزیِ زودهنگام می گردد. به ویژه استاد نسبت به عمه مریدان دلمشغولیِ وافر دارد؛ چنان که اگر مریدی بخواهد عمه خود را از مهلکه نجات دهد، ناگزیر باید تمام دیگر اقوام خود را قربانی نماید.
خلاصه کنم که هر عمل استاد، به سان قطره ای قیر داغ است که بر تارک مریدان می چکد؛ می خواهد نکته ای اندرزگونه باشد، یا نهیبی سهمگین، و یا حتی فرود آمدن لنگه کفشی لابد از سرِ شفقت. نهایتا مریدان اند که برای نائل آمدن به درجات رفیع، بایستی با این سوزش، بسازند و بسوزند.

از قلم وی که هرچه گوییم، دست آخر یک چیزی بدهکار می شویم. قلمِ استاد که می لغزد، جز کلام نغز و پرمغز از آن نمی تراود. همین که آغاز به نگاشتن می کند، مریدانِ بالفعل و بالقوه را با چشمانی ورقلمبیده تا انتهای واپسین پاراگراف، کِشان کِشان می کِشاند و پس از کشیدن عنان قلم و کاشتن نقطه پایانی و نائل آمدن به اسطقس مفهومات، آنها را با کوله باری از دانش و البته انبانی از پرسش، درست سرِ خطِ در بیراهگی جَک می زند و تا عملیاتِ ایذایی و کذاییِ بعدی به امان خداوند وا می گذارد.»

ما سکوت می‌نماییم و قضاوت را بر عهده شما مریدان نکته‌سنجمان میگذاریم که خود می‌دانید ما چقدر به آزادی بیان معتقدیم...

 

#энциклопэдист

روز مطالعه و استاد انتسیکلپدیست

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ۰۸:۲۴ ق.ظ | فاطمه افشاری | ۰ نظر

مدتها بود دست بر قلم استادیمان نبرده بودیم تا اینکه یکی از مریدانمان یا استاد یا استاد کنان به خدمتمان شرفیاب شد و گفت استاد جان چه نشسته ای که از بس فیضان علم ننموده ای مملکت به اوج بی سوادی خویش رسیده است و من خود به چشم خویشتن دیدم که وای چه افتضاح!!!
گفتیم آخر تو شاگرد نیم وجبی چه میدانی سواد چیست؟
گفت همین که هر چه شما مینویسید مطالعه کنیم باسواد میشویم دیگر!
یک عدد کف گرگی زیبا مهمانش کردیم که دیگر جلوی ما اظهار فضل نکند سپس جواب دادیم: آخر کودک نابخرد من  #سواد_اندیشیدن است یا #مطالعه؟
سرش را از شرم به زیر افکند همین شد که دلمان سوخت و ادمه دادیم: 
 "سواد" یا 'literacy' را چه میبینی؟ گفت اگر باز هم خشانت به خرج نمیدهید باید بگویم که توانایی خواندن و نوشتن: ability to read & write خواهد بود. به او گفتیم: اما آیا این معنا دقیق است؟ سکوت تمام وجودش را فراگرفته بود فهمیدیم آماده یادگیریست... ادامه دادیم:
این روزها که اکثرا خواندن و نوشتن میدانند از واژه سواد با معنای حجم انبوه خوانده ها و مطالعه ای که صورت گرفته یاد میشود; ولی آیا این معنا نیز درست است؟ باز هم مانند بوف خاکستری خیره خیره ما را نگاه میکرد؛ گفتیم حرفی بزن دیگر... در امانی، گفت: در جایی نوشته شده بود " "ﺳــﻮﺍﺩ "
ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺧﻮﺍﻧـﺪﻥ ﺑـﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤـﯽ ﺁﯾـﺪ ،
ﺑﻠﮑــﻪ ﺑﺮ ﺍﺛـﺮ " ﺍﻧـﺪﯾﺸﯿـﺪﻥ " ﺑــﻪ ﺁﻧﭽـﻪ " ﻣﻄـﺎﻟﻌـﻪ "
ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾـﻢ ﺣﺎﺻـﻞ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ .
چنان از جوابش ذوق کردیم که فهمیدیم به هشتک سوالی ما دقت کرده از همین رو به او گفتیم:
مطالعه خوب است اما مطالعه بدون تفکر بیهوده ترین کار است.
کسی که در طول عمرش حتی یک کتاب نخوانده اما نسبت به مسائل اطراف خود بی تفاوت نیست و می اندیشد باسوادتر از کسی ست که بزرگترین کتابخانه جهان در مغز اوست بدون اینکه به تک تک آنها فکر کرده باشد. مغز انبار کتاب که نیست بنشینی حفظ کنی بعد مانند سیستم آموزشی یکی از کشورها که نام نمیبریم و اول اسمش ایران است هر کسی قدرت یادآوری اش بالاتر باشد را باهوش بخوانی و نخبه نخبه حواله اش کنی و حقوق ماهی خدا تومن به نخبگی اش بدهی تا بیشتر طوطی وار حفظ کند...
ببین فرزندم! هرسطر که خوانده میشود با توجه به محتوای آن نیازمند ساعتها تفکر است.
همچون مدرک و درجه علمی یک فرد تعداد کتب مطالعه شده نیز ملاک خوبی برای سنجش سواد نیست!
پس شاید بهتر باشد به جای مطالعه بی حد و مرز به آنچه تا اکنون خوانده ایم بیاندیشیم. کاری که در نظام آموزشی فعلی با تمام پیشرفتش به کسی نیاموخته اند حتی به دانشجویان فلسفه که به جای آموختن اندیشیدن تنها می آموزند بخوانند و بخوانند و بخوانند...
مریدمان اینجا به اعماق تفکر فرو رفت که ما دانستیم دارد باسواد میشود... تصمیم گرفتیم مجددا بی خیال فیلترینگ و این قرطی بازیها شویم و باز علممان را در اختیار مریدان سینه چاکمان بگذاریم باشد که رستگار شوند!


 #энциклопэдист 
 

استاد انتسیکلپدیست

جمعه, ۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۴:۰۴ ق.ظ | فاطمه افشاری | ۰ نظر

امشب به میمنت خوشحالی مریدانمان اراده نمودیم که مطلبی فرهنگی به رشته تحریر در بیاوریم باشد که با فرهنگ شوند.
ما انسانها در دنیاجات مختلفی زندگی می کنیم که در هر کدام از این دنیاجات باید اخلاقیات خاصی را رعایت کنیم...
یکی از همین دنیاجات همین دنیای بی در و پیکر مجازیست...
بگذارید اول به شما بگویم که دنیای مجازی پیشینه اش به دنیای ماقبل رایانه برمیگردد... میپرسید چگونه؟ به شما فرزندان و مریدانم خواهم گفت... در برخی داستانهایی که قدیمها نوشته شده بود به این دنیا اشاره شده بود... اما از بین آنهایی که به ما بعد رایانه برمیگردد اولینشان آرپانت امریکایی بود و بعد کم کم رسید به این نوه نتیجه هایشان که تلگرام و این ملی قشنگها و واتساپ اسرائیلی و... کاری نداریم برویم اخلاق بگوییم که برای شما مفیدتر است...
از اخلاقیات زشت مجازی چند موردی را نام میبرم شما وای وای کنان به فکر فرو روید!
یکی اینکه برخی به زندگی این و آن سرک میکشند: استاد پروفایلت دم از عشق چه کسی میزند؟ باید بگویم عمه پولداره ات تا دیگر قضاوت بیجا نکنی به جای پرسش که استاد جان شما که همه چیز میدانی این پروفایل را با چه حسی ریختی توی ماستا...
یکی دیگر اینکه برخی پیامها را میخوانند و جواب نمیدهند! آخر پشمک حاجی فلانی! استاد انتسیکلپدیست کبیرتان با این مقام و درجه هیچ پیامی را بدون پاسخ رها نمیکند شما نیم وجبی ها چرا اینقدر بی اخلاقید؟؟؟
میدانید بدتر از این چیست؟ این که نه سلام علیکی در چتها بدانید نه خدانگهداری در پایان چت و... باید این دسته انسانهای دوپا را داد ده دوره سر کلاسهای کنترل خشم انگریبردز بنشانند شاید یاد بگیرند وسط بحث غیب نشوند... و اگر غیب نشده اند حداقل پاسخی بدهندو به شعور مخاطبشان توهین نکنند...
دسته ای دیگر میگویم و برای امشبتان کافیست... این دسته همانهایی هستند که الکی الکی هرچه میبینند کپی میکنند پروفایلتان را ری پروفایلشان مطالبتان را در گروه ها و کانالهایشان و ... این دسته را اصلا نباید کاری داشت فقط باید گفت جانا! خودت باش! گاهی خودت چش نیست به جان ابوبکر بغدادی... همین را کفن کنی خودت باشی خوب هم هست!
در کل با فرهنگ باشیم شاید کسی این وسط از بی فرهنگی مریدان ما دلخور شود و بگوید استاد کوتاهی کرد در گفتن این حرفها!


 #энциклопэдист

استاد انسیکلپدیست

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۳ ق.ظ | فاطمه افشاری | ۰ نظر

تصمیم گرفته بودیم این‌بار با زبان ساده و بی آلایش و بی طنزِ فاخر با شما مریدان عزیزتر از جانمان سخن بگوییم که دیدیم نمیشود و سطح کلاس درسمان را نیز باید در نظر میگرفتیم. از خشکی کلاس به تنگ می‌آیید!
چند روز پیشترها یکی از مریدان سینه‌چاکمان اصرار پشت تمنا و تمنا پشت خواهش که استاد چرا با ما جدیداً سخن نمی‌گویی، مگر نه اینکه شاگرد هم حق و حقوقی دارد؟
از مشغله‌های جدیدمان برایش گفتیم و اینکه چندتنی از مریدان را به شاگردی مستقیم پذیرفته‌ایم که درست است اِنْتْسیٖکْلُپِدیٖسْت نمی‌شوند اما یک معینی عمیدی دهخدایی چیزی که میشوند...
خلاصه گفتیم و گفتیم و فهمیدیم این مرید سینه‌چاکمان قید ادامه تحصیل را زده و میخواهد دیگر درس نخواند!!!
به نشان اعتراض همینجا سکوت می‌کنیم و در جمع می‌گویم های جناب مرید! درس نخوانی از مریدی ساقطت میکنیم!
پاشو جمع کن خودت را که این تنبلی‌ها برایت آب و نان نمی‌شود! من نیز دیگر برای کسی که قصد ادامه تحصیل ندارد علمم را هدر نمی‌دهم...

در متن‌های بعدی از مذمت چیزهایی خواهم گفت که به درد همه‌تان خواهد خورد!


 #энциклопэдист

استاد انتسیکلپدیست

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۸:۲۰ ب.ظ | فاطمه افشاری | ۰ نظر

شاید یکی از سوالهایی که ذهن بشریت را درگیر خود می‌کند این باشد که اصلا آغاز تفکر کجا بوده است البته شاید هم عین خیالشان نباشد ما که فضول مردم نیستیم! اما اگر کسی به این فکر کرد که آغاز تفکر چگونه بوده می‌آید سراغ من چون فقط من می‌دانم... شما هم حالا که کنجکاو شدید بدانید باید کمی اطلاعات تاریخی خودم را در اختیارتان بگذارم.

از آنجایی که دو روایت مثل توپ صدا کرده من از هر دو راه مسئله را برایتان حل می‌کنم که بعد نگویید استاد اِنتسیکلُپِدیست علمش را از ما دریغ کرد.

روایت اول همین است که خدا آدم و هوا... نه ببخشید! حوا را خلق کرد(نه اینکه وجود زن است و تنفس برای همین همیشه هوا و حوا و اکسیژن و هموژنیزه و پاستوریزه را قاطی می‌کنم) حالا اینکه چطور خلق کرد و به قول خودمان «کی چی میگه» را کار نداریم این دوتا بزرگوار خلق شدند و شکل و قیافه گرفتند و همینطوری در بهشت قدم میزدند که یک باره آدم حوا را در کوچه باغ‌های بهشت می‌بیند... آدم هم که تا آن لحظه جز خودش و فرشته‌ها و گل و بوته‌ها کسی را ندیده بود جرقه ای در سرش احساس کرد آمد به حوا فکر کند که: ایشون کی باشن اینجا باشن! متوجه جرقه‌ی بالای سرش می‌شود و می‌فهمد که: عه فرایندی در مغز ما رخ داد که اسمش فکر است حالا باید معلوماتمان را به هم گره بزنیم تا به کشف مجهول برسیم... بقیه‌اش دیگر به خودشان مربوط است که چطور آشنا شدند و اینها...

و اما روایت دوم نظریه‌ایست که دوست محترم دوران دبستان بنده جناب آقای داروین جان در نظریه خوشگلشان که خیلی‌ها الکی الکی رد کردند و خیلی‌ها گفتند عمرا بشود نظر کسی را رد کرد که در دوران دبستانش از محضر همکلاسی بزرگواری چون استاد اِنتسیکلُپِدیست فیض برده مطرح کرد؛ که خودشان و فک و فامیلشان از نسل میمون هستند... ما که با نظریه اول بیشتر صفا می‌کنیم و غرورمان عمرا اجازه دهد از نسل میمون و امثالش باشیم... بگذریم! اصلا کاری با اینها نداریم! جد بزرگ نسل میمون‌ها برای اولین بار وقتی که داشت برای خودش موز برمی‌داشت که بحث را عوض کند به یک‌باره متوجه می‌شود موزی که در دست گرفته سه رنگ است و سبز و زرد و قهوه‌ای را در خود جا داده است؛ همان لحظه تمام همّ و غمش به مسئله‌ی تنازع بقا معطوف شد و تمام تلاشش را کرد که آدم شود... حالا اینکه ربط اینها با  هم چه بود را برایتان می‌گویم که در جلسات خصوصیتان نگویید استاد اِنتسیکلُپِدیست حرف‌هایش را بدون استدلال در نشریه‌ای که اسم علمی را یدک می‌کشد می‌زند و فرار میکند بعد به ما لقب بزن در رو بدهید و در شبکه‌های اجتماعیتان هشتک بزنید که #نهبهبزندررو بعد از آن تظاهرات و شعار و دردسرهای بعد از آن... آقا جان اصلا نخواستیم... کاری می‌کنید که از پرداخت خمس علمم پشیمان می‌شوم... اصلا به نشان اعتراض همین‌جا از ادامه آموزش انصراف می‌دهم... بروید پی کارو زندگیتان اصلا مهم نیست تفکر برای اولین بار چگونه و کجا رخ داد...

امضاء: энциклопедист
پ.ن: شماره سوم گاهنامه انار

#энциклопэдист

استاد انتسیکلپدیست

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۲۰ ب.ظ | فاطمه افشاری | ۰ نظر

این مدت که سفرهای دور و درازی به اطراف دنیا داشتیم از شما شاگردان عزیزمان غافل شدیم و این غفلت قطعا موجب بی سوادی شما عزیزان جان است که من عمرا بپذیرم... به همین جهت اینبار با خودم اندیشیدم برایتان کتابی را معرفی کنم که بروید از زیر سنگ هم شده گیر بیاورید و بخوانید.
چند روز پیش هزار و پونصد تومان (چند روز پیش این هزار و پونصد تومان خیلی بود... مثلا میشد با آن یک. عدد کیک دو قلوی روکش کاکائو خرید) پرداختیم و رمان "قمار عشق" را خریدیم.
کتابی بود که نشر ورجاوند از نویسنده ای به اسم یگانه منتشر کرده.
کتاب را خواندیم و لذت بریدم!
کتابی بود مربوط به زمان اوایل بعد از جنگ و اجتماعی پر از افکار مختلف...
دختری مذهبی که میرود دانشگاه و می آموزد که فکر کند! هرچند در سرتاسر داستان از شخصیت اول شاکی بودیم که همه چیز را میچسباند به قسمت و خواست خدا و جایی که میتوانست خیلی کارها کند نکرد! بعد فقط مینشست حسرت میخورد و الکی الکی شکر میگفت که اینها خواست خداست!
بابا جان! شاید خواست خدایت اختیار توی ...دوپا باشد! این کتاب را مواقع افت فشار به آدم غش کرده بدهید چنان فشارش میزند بالا که سکته کند بمیرد همه راحت شوند از این یخ بی وژدان که اصلا نمیگوید اینجا خانواده نشسته!
خلاصه که استادتان این کتاب را توصیه میکند.


 #энциклопэдист

 

__________________

پ.ن: با توجه به نایاب بودن این کتاب به زودی فایل اسکن شده کتاب در این وبلاگ به اشتراک گذاشته خواهد شد.

از طَرَب تا طَلَب (چند بندی با رنگ جهانگیرخان قشفایی)

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۲۱ ب.ظ | فاطمه افشاری | ۰ نظر

شاید هرکدام از ما وقتی پا در راهی گذاشتیم با تعصب بسیار بر درستی راهی که طی کرده ایم پافشاری کنیم و هرگز اجازه اقرار به غلط بودن راهی که طی کرده ایم را به فکر خود نیز ندهیم چه رسد به اینکه مسیر خود را تغییر داده و مسیری جدید و ناشناخته را آغاز کنیم. اما در طول تاریخ مردان و زنانی مشاهده شده اند که با جرات و درایت پس از گذر سالها راه خود را اصلاح کرده و پا در مسیری گذاشته اند که نام خود را جاودان کرده اند و تاثیرات فراوانی بر آیندگان خود گذاشته اند. حکیم جهانگیرخان قشقایی یکی از این چهره های ماندگار است که زندگی بسیار جالب و شگفت آوری داشته است.

حکیم جهانگیر خان قشقایی که در کلاس درس اساتیدی چون آقا محمد رضا قمشه‌ای، حاج حسینعلی تویسرکانی،  حاج شیخ محمدباقر نجفی، ملاحیدر صباغ لنجانی، میرزا محمدحسن نجفی، ملا اسماعیل اصفهانی و میرزا عبدالجواد حکیم خراسانی حاضر شده بود و شاگردانی چون حاج آقا رحیم ارباب، ملا محمد جواد آدینه ای ، میرزا محمود بن رضا، آقا ضیاء الدین اراکی عراقی، عبدالله اشراق، آقا ابوالحسن اصفهانی، سید حسین بروجردی، ملا محمد جواد صافی گلپایگانی، شهید سید حسن مدرس و... را در کلاس درس خود پروراندو یار غار آخوند کاشی بود از ایل قشقایی، طایفه دره شوری، تیره جانبازلو و از ساکنین وردشت سمیرم بوده است.

وی در نوازندگی به استادی رسیده بود و تا چهل سالگی در کنار دامداری به نوازندگی تار میپرداخت. در یکی از تابستانهایی که به ییلاق آمده بود برای فروش محصولات دامی و خرید نیازمندیهایشان به اصفهان آمده بود و قصد تعمیر تار خود را داشت که خراب شده بود. وی با همای شیرازی برخورد میکند و از استاد آدرس تار ساز را میپرسد که استاد آدرس تارساز معروف مقیم جلفا یعنی یحیی ارمنی را به وی میدهد اما در ادامه جمله ای میفرماید که روح آماده ی وی را متحول میکند. همای شیرازی به وی که بارقه هایی از هوش و استعداد داشت میگوید تو در پی تعمیر تاری و من جایی را سراغ دارم که انسان را تعمیر میکنند. جهانگیر مشتاق میشود که آدرس این مکان را بداند و خواهان چنین محیطی میشود که خیر دنیا و آخرت را برایش به ارمغان بیاورد. استاد وی را به مدرسه صدر میفرستد و در وی تاثیر به سزایی میگذارد.

رتبه ی حکیم به جایی رسید که یکی از بزرگان و حکما و مدرسین شهر اصفهان شد که کلاس درسش از شهرت خاصی برخوردار بود.

گفته میشود ایشان یک کتاب شرح نهج البلاغه داشته اما متاسفانه اثری از این کتاب تاکنون یافت نشده است.

بعد از ملاصدرا دو مکتب فلسفی در اصفهان تشکیل شد که یکی موافقین این مکتب بودند که دو استاد معروف این مکتب که با عنوان آخوند و خان معروف بودند یکی حکیم جهانگیر خان قشقایی و دیگری یار دیرین او یعنی آخوند ملا محمد کاشانی بود.

وی در فلسفه شاگرد مرحوم آقا محمد رضا قمشه ای بود که با واسطه شاگرد ملاعلی نوری مدرس مشهور حکمت در مکتب فلسفی اصفهان بود و از این طریق تفکرات فلسفی وی بارور شده بود.

شهید مطهری در مورد خان در جلد دوم کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران صفحه 223 میگوید: مرحوم خان علاوه بر مقام علمی و فلسفی در متانت و وقار و انضباط اخلاقی و تقوا نمونه بود، تا آخر عمر در همان لباس عادی اولی خود باقی بوده و فوق العاده مورد ارادت شاگردان و آشنایان بوده است.

همچنین استاد جلال الدین همایی در دو رساله ی همایی صفحه 18 مینویسد: مرحوم خان به قول شاگردان و اصحاب فهمیده ی برگزیده اش مصداق انسان کامل بود. وفور عقل و درایت و فضیلت حسن اخلاق و مقام قدس و نزاهتت و تقوا و دیانت او مسلم جمیع طبقات بود.

می‌نویسم چرا نمی‌نویسیم!

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۰، ۰۴:۵۰ ب.ظ | فاطمه افشاری | ۰ نظر

علوم عقلی یکی از علوم پرطرفدار جهان است که در کشور ما نیز طرفداران خاص خود را دارد. علاقمندان به این دنیای ژرف و گسترده برای پیگیری و یادگیری این علوم راه‌های مختلفی پیش رو دارند که یکی از این راه‌ها تحصیلات در یکی از شاخه‌های این علوم در حوزه یا دانشگاه است.

در این نوشته قصد در بررسی یکی از کاستی‌های موجود در تحصیلات آکادمیک این حوزه در کشور ایران را داریم. با توجه به این مسئله که اصلِ یادگیریِ پایه‌ایِ دانشجویان، صرف نظر از مطالعات متفرقه آنها، در مقطع کارشناسی است و دانشجویان در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری بیشتر به پژوهش مشغول می‌شوند و تمام سه ترم آموزشی آنها صرف یادگیری تخصصی‌تر آموختههای پیشین است، ما نیز در این نوشته صرفا به بررسی پایه ایِ کاستی موجود می‌پردازیم، چرا که گفته‌اند:

چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج

گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج!1

دانشجویانی که از ابتدای تحصیلات آکادمیک خود، براساس علاقه شخصی، فلسفه را به عنوان رشته دانشگاهی خود انتخاب می‌کنند در مقطع کارشناسی دو مسیر پیش رو خواهند داشت، یکی فلسفه و حکمت اسلامی و دیگری فلسفه (با تکیه بیشتر به فلسفه غرب)2. علاقمندان به فلسفه اسلامی بر اساس مصوبه بهمن 95 در مقطع کارشناسی پیوسته تا پایان مقطع کارشناسی خود 135 واحد شامل 20 واحد دروس عمومی، 38 واحد دروس پایه، 77 واحد دروس تخصصی (الزامی و اختیاری) و علاقمندان به فلسفه غرب طبق مصوبه بهمن 96 در مقطع کارشناسی پیوسته تا پایان این مقطع 140 واحد شامل 22 واحد دروس عمومی، 26 واحد دروس پایه و 92 واحد دروس تخصصی (الزامی و اختیاری) را خواهند گذراند.

از خاصیت‌های ناگریز علوم عقلی بر عمده ره‌پویان این حوزه می‌توان به تاثیرات عمیق آن بر ذهن و اندیشه اشاره کرد که خواه‌ناخواه:

در آب‌های گمشده دروازه ای شگرف

آغوش می‌گشاید و ما غرق می‌شویم3

عمدهعلاقمندان به حوزه علوم عقلی پس از مطالعات فراوان و شکوفا شدن اندیشه خود کم کم به این فکر می‌افتند که:

نامی از خویش در جهان بگذار

زندگانی برای مردن نیست!4

آن زمان است که تازه قلم در دست می‌گیرند تا تراوشات فکری و ثمره آموخته‌های خویش را بر کاغذی منقوش کنند تا مبادا عالم بی‌عملی باشند شبیه به زنبوری بی‌عسل! اما حتی با بهترین ذوق و استعداد نویسندگی چون هیچ آموزشی مبنی بر شیوه‌های صحیح نوشتن ندیده‌اند بهترین نوشته‌های آنها -در بهترین حالت اگر کپی برداری از دیگران نباشد- نوشته‌هاییست مریخی که گاهی برخی جملات غریضی خوب است و در مقابل بیشتر جملات پر از ایراد و نیازمند ویراستار. و در منصفانه‌ترین حالت خود معترفند که ذهنشان پر از حرف و دستانشان بسته است و ناراحت از اینکه چرا هیچ از نوشتن نمی‌دانند:

در دهان اهل دانش فرقه غز خاک ریخت

وای خاکم بر دهان بر ما از آن بدتر گذشت5

این کوتاهی آموزشی صرفا در سرفصل دروس تازه نوشته شده شورای عالی برنامه ریزی آموزشی نیست و در تمام سرفصلهای مصوب و منسوخ شده پیشین هم دیده می‌شود. هرچند برنامه‌ریزی‌های جدیدتر حاکی از آن است که هرچند آموزشها به سمت کاربردی‌تر شدن و تخصصی‌تر شدن پیش رفته و با اینکه نوشتن یکی از مهمترین ثمره‌هاییست که نه تنها در حوزه علوم عقلی که در تمام حوزه علوم انسانی باید شاهدش باشیم! اما به نظر می‌رسد این ضعف نه تنها دیده نشده که شاید برای تحلیلگرانِ نیازِ آموزشیِ دانشجویان فلسفه، جایی از اهمیت هم نداشته است!!!

در نهایت من فکر می‌کنم خوبتر آن است که در برنامه‌ریزی آموزشی چه برای دانشجویان فلسفه که در مقاطع بالاتر خواه ناخواه ناگریز از دست برقلم شدن هستند و چه برای آن دسته از دانشجویانی که به مقطع کارشناسی بسنده می‌کنند، بعد از دریافت اطلاعات و یادگیری درست اندیشیدن، ثمره تلاش چهار ساله خود را با تراوشات علمی خود به نمایش درآورند؛ این امر مستلزم آن است که چند واحدی آیین نگارش و همچنین فلسفی و دقیق نوشتن، میان تمام این واحدهای مختلف و بعضا بی‌استفاده تبیین شود تا حاصل چهار سال از بهترین لحظات عمر دانشجویان فلسفه بی‌ثمر نماند!

فرق دارد دل من با دل تو عالمشان

در دهانم پر حرف است نمی‌گویمشان

به خودم سیلی سرخی زدم و دم نزدم

آن زمان که همه فریاد زدند از غمشان6

 

_______________________________________

  1. صائب تبریزی
  2. در این نوشته با عنوان فلسفه غرب از این رشته یاد خواهد شد.
  3. سینا سنجری
  4. ناظم هروی
  5. ملک الشعرای بهار
  6. سید تقی سیدی

فراموشی!

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۲۶ ب.ظ | فاطمه افشاری | ۰ نظر

من فراموش شدم
هیچ خریداری نیست
نه دلی هست نه دلدار
هواداری نیست
ساکن کوچه ی عشقیم ولی نیست صدا
آه ای خالق خوبی! چرا یاری نیست؟
گفته بودم که دلم پیش کسی...
نه! هیچ، هیچ!
مرده ام من؟
خاک سرد است؟
چرا زاری نیست؟
آی ای ساکن آن کوچه ی متروکه ی ما...
پس کجایی که دلم را چو تو دلداری نیست؟
هیچ میخوانی تو ای شاهد نومیدی من
شعر زخمی شده ام را که سپهداری نیست؟
خسته ام
زار شدم
دور مشو
حرف بزن...
بس کن اینبار بیا
تا دل و جانم بدهم
تا نگویم که دگر هیچ خریداری نیست!


شعر: فاطمه افشاری

استاد انتسیکلپدیست

پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۰۰ ق.ظ | فاطمه افشاری | ۰ نظر

پارسال همین موقع ها سالگرد تولد یکی از مریدانمان بود به نام استیون هاوکینگ همان سلطان سیاه‌چاله ها که همین چند وقت پیش بازگشتش به سوی سیاه‌چاله‌ها بود و اگر به دیار باقی هجوم نمی‌برد (البته هلش دادند) الآن ۷۷ ساله می‌شد و می‌توانست یک عالمه کلاس بگذارد که عدد سنمان جفت شده است و‌ وقت عشق و عاشقیست اما مرگ امانش نداد و مُرد!!! این مرید بیچاره‌ی ما چند روز قبل از مرگش نشست گوشه‌ای و برای خودش پایان جهان را در آخرین مقاله اش پیش‌بینی کرد و رفت اما خودش نماند ببیند پایان جهان چیست و کجاست! اینها را نمی‌گوییم که فردا در شبکه‌های اجتماعیتان هشتگ بزنید چون استاد فخر مریدان بی‌چون و چرایش را بر ما می‌فروشد و این حرفا پس #نه_به_فخرفروشی و #نه_به_مریدان_محقق_استاد
اینها مقدمه ایست تا اصل حرفمان را بزنیم پس شعور داشته باشید و کمی صبر کنید.
امروز هم که سالروز تولد یکی از آن فیلسوف‌های دست دوم... نه ببخشید جنس دوم (به قول خودش) هست که نامش سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار بود که ما او را سیمی جان صدا میزدیم یک عالمه هم ذوق می‌کرد که استاد ما را صمیمانه صدا میزند. به او آموخته بودیم استنباط ‌کند که یک انسان زن زاده نمی‌شود، بلکه تبدیل به زن می‌شود، زیرا دختران را از همان روز اول تولدشان آنگونه تربیت می‌کنند می‌رود پی کارش... از شما چه پنهان که از عملکردش تا حدودی راضی بودیم و جزو مریدان باحالمان به حساب می‌آمد... هرچند از مانیفست بازی‌اش اصلا خوشمان نمی‌آمد و میگفتیم بی‌خیال کودکان خیلی گوگولی هستند... بگذریم...
خلاصه اینکه در این ماه پر برکت خیلی از مریدان سینه چاک و لایق ما متولد شدند مثل ابوریحان بیرونی که حقیقتا درون قلب ما جا داشت، جلال‌الدین همایی، ژاندارک(همان زن بیچاره که بدبختش کردند) آلبرت شوایتزر (پزشک و فیلسوف فرانسوی)، یوهان کپلر (ستاره شناس آلمانی)، ایزاک نیوتن و اینها... حتی جالب است بگوییم کشوری هست که همچنان نامش را نمیبریم ریا شود که چهار حکیم داشته همه از مریدان و شاگردان ما با نامهای فردوسی، ارد بزرگ، بزرگمهر و خیام نیشابوری که همه همین روزها متولد شده بودند... اما با این‌حال به هیچ کدام توجهی نشد و به خاطر اینکه امروز ولادت ماست یک هفته را به عشق ما که عشقی جهانیست هفته حکمت نامیدند... همین هفته‌ای که در آن هستیم را می‌گویم... اما ما میخواستیم ریا نشود گفتیم همین چهار تای آخری را بهانه کنید تا ما اینقدرها هم خار چشم حسودان نگردیم گناه دارند... یکی از مریدانمان گفت یا استاد! آنکه گناه دارد باید توبه کند نه اینکه برایش دل سوزاند! لایکش کردیم و گفتیم ولی بهتر است شهرت ما بیش از این نشود که جهانی در پی جذب ما برای کشور خودشان هستند که از علممان استفاده کنند ولی ما ترجیحمان به همین فروتنی و بی‌ریاییست! خلاصه که تولدمان را به خودمان و شما مریدان تبریک می‌گوییم و امیدواریم سالهای سال سایه‌مان روی سر تک تکتان باشد.


#энциклопэдист